عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : شنبه 8 تير 1392
بازدید : 1121
نویسنده : شیخ پاسکال


"هنری وادزورث لانگ‌فلو" در 25 آوريل سال ۱۸۰۷ ميلادي در "پورتلند" امريكا به دنيا آمد. وي از كودكي، ذوق ادبي خود را نشان داد و نخستين سروده‌‌اش را در سن چهارده سالگي منتشر كرد. لانگ‏فلو با پايان دوران متوسطه، راهي اروپا شد و پس از آشنايى با فرهنگ آن سامان، به گسترش آن در آمريكا پرداخت. او به مدت پنج سال و نیم به تدریس زبانهای مدرن در "بودوان" و نيز هفده سال تدریس همین رشته در دانشگاه "هاروارد" پرداخت و همزمان، برخي سروده‌هايش را منتشر كرد.
لانگ فلو، طي سالهاي آينده، سروده‌هاي بسياري چاپ نمود و از اين رو، يكي از پركارترين سرايندگان آمريكا شناخته شد. سروده‌هاي لانگ فلو، افزون بر تفكر، تغزُّل و نكته‏هاي ارشادي، آميخته با مفاهيم احساسي، فلسفي، خيال‏انگيز و گرايش‌هاي اخلاقي بود. داستانهاي او نيز نشانگر آگاهي لانگ فلو از فرهنگ و ادبيات اروپا بود. وي در زمان زيست خود از محبوبيت، نام‌آوري و سرافرازي فراواني در آمريكا و اروپا برخوردار شد. استادي وي در هنر بيان و سادگي مفاهيم، تركيب و ساختمان شعر، لطافت تغزل و برخورداري از گستردگي فرهنگ و آگاهي از ادبيات اروپا و امريكا، او را به عنوان سراينده‌اي كه كمال مطلوب همگان مي‏باشد، شناسانده است. شماري از آثار لانگ فلو بر اين پايه‌اند :
"آواهاي شب"، "سفر به آن سوي دريا" و "داستانهاي مهمانخانه‌ي كنار جاده."
او دو بار ازدواج كرد و به هر دو همسرش نیز عشق می‌ورزید و هر دو بار، تنها مرگ بود كه سبب جدایی‌شان شد. او در خانواده‌ای خوشبخت به دنيا آمد و خود نیز زاينده‌ي خانواده‌ای خوشبخت گشت؛ فرزندی شايسته بود كه به پدری مهربان بدل گشت.
مرگ همسر نخست او در سال 1835، در شهر "رتردام" رخ داد. زمانی كه لانگ فلو برای تقویت زبان آلمانی‌اش به شمال اروپا سفر كرده بود تا كرسی عالی‌تری را در "هاروارد" به دست آورد، "مری لانگ فلو"، سقط جنین كرد و چند هفته پس از آن، در اثر عفونتِ ناشی از آن درگذشت. در آن هنگام چهار سال از ازدواج آن دو می‌گذشت. مری لانگ فلو زنی بسیار زیبا بود. لانگ فلو پس از مرگ همسرش، همه‌ي یادداشت‌های روزانه‌ی مربوط به زندگی مشترك‌شان را، به همراه نامه‌هایی كه در دوران عشق ورزی، رد و بدل كرده بودند؛ سوزاند.
با این حال، این اندوه او را از پا نینداخت و سفر خود را به آلمان و سوییس ادامه داد. در سوییس، تنها هشت ماه پس از مرگ مری، طی دیداری كه با "فنی اپلتون" داشت، به او دل باخت و با او ازدواج كرد.
مرگ همسر دوم لانگ فلو، داستاني دیگر داشت. در نهم جولای سال ١۸٦١، "فنی لانگ فلو" با دو دختر كوچك‌ش (یكی پنج و دیگری هفت ساله)، در كتابخانه نشسته بود و موهای تازه كوتاه شده‌ي آنها را مرتب می‌كرد. كبریتی روی لباس راحتی تابستانی "فنی" افتاد و شعله‌اش دامن گیر شد. فنی فریاد زنان به اتاق مطالعه دوید، جایی كه همسرش نشسته بود. لانگ فلو كوشید تا قالیچه‌ی اتاق را به دور بدن "فنی" بپیچد و با كمك آن و بدن خودش شعله‌ها را خاموش كند، ولي زماني توانست اين كار را بكند كه خودش هم به سختی سوخت.
"فنی"، پس از یك شب مقاومت در برابر درد، درگذشت. لانگ فلوی پنجاه و چهار ساله، چنان دچار  اندوه شد كه تا پایان زندگي هم نتوانست از افسردگی رهايي یابد. ماهها طول كشید تا بتواند در مورد آن رويداد سخن بگويد. در طول این مدت او پناه خود را در كار كردن می‌جست و برگردان "كمدی الهی" دانته را آغاز كرد؛ كاری كه چندین سال پیش از آن آغاز، ولي نیمه كاره رهایش كرده بود.
لانگ فلو نسبت به سیاست، دلبستگي چندانی نشان نمی‌داد و هرگز به استخدام هیچ اداره‌ای درنیامد. به بيان ديگر، "هنری وادزورث لانگ فلو"، هرگز قانون‌شكنی نكرد، مشروب ننوشید، اسلحه‌ای به دست نگرفت و در اثر خشم، با كسی درگیر نشد، هیچ گاه ورق بازی نكرد، هرگز به بازار سهام دلبستگي نشان نداد و هيچ‌گاه به دوستي خیانت نكرد.
لانگ فلو از زمان ِ انتشار كتابِ "آواهای شب" در ١٨٣٩؛ وارد زبان ما شد.
رفتار ِ لانگ فلو به شدت در تضاد با جریان روشنفكری‌ است. به نظر می‌رسد چنین توصیفی برای مردی كه "هفده سال" به عنوان استاد در "هاروارد" سرگرم تدریس بوده و به چندین زبان زنده‌ی دنیا به خوبي وارد بوده است، در برخورد نخست، قدری عجیب می‌نماید. ولي حقیقتِ امر چیزی جز این نیست. برای كسانی كه در مورد فرهنگ و ادبیات معاصر پژوهش می‌كنند، این همه بی‌علاقگی لانگ فلو به نقد- و از آن كمتر به "نظریه‌ی نقد"!- شگفت‌‌آور است.
"سودمندي نوشتن درباره‌ی كتابها چیست؟" این پرسشي ا‌ست كه لانگ فلو در سال ١٨٥٠ بيان می‌كند و چنین ادامه می‌دهد:
"آیا جز این است كه دانستني‌هايي را بیان كنی كه هر كسی با خواندن كتاب می‌تواند به آنها دست یابد؟"
او درباره‌ي مسایل سیاسی و مذهبی نیز روشی مشابه را برمی‌گزیند. به گونه‌اي كه با وجود اباورهاي شدید مذهبی، در برابر "دكترین دانش الهی"، هیچ گونه انعطافی از خود نشان نمی‌دهد و چه بسا از درك آن نیز ناتوان است.
او به عنوان سراینده‌ی "سروده‌هايي در بندگی"، بنا به نوشته‌های واگنتش، مخالف بردگی بوده، ولي ضد برده‌داری (abolitionist) نبوده است.
لانگ فلو مردی بسيار با هوش بود؛ او در بیست و دو سالگی مدرك "پروفسوری زبانهای مدرن" را از "بودوین" دریافت كرد. چكامه به گونه‌اي دور از چشم داشت در وجودش می‌جوشید. او نتوانست چگونگي این جوشش را بيان كند و هیچ تئوری روشنی از فرآیند سرایش چكامه نداشت. "پیكان و آواز" را در صبح روز یكشنبه، پیش از رفتن به كلیسا و با شتاب فراوان سرود. "كشتی شكستگی ونوس" را در یك نشست سرود. او نمی‌توانست "چكامه‌ي سفارشی" بسراید و درخواست چنین سروده‌هايي را رد می‌كرد. تنها استثنای كارنامه‌اش "موریتوری سالوتاموس" است.
سرگذشت زندگی او مانند یك سروده، درنگ‌هايي شگفت‌آور دارد و رازهایی ناگشوده، و گویی بین سنین نوزده تا سی، كه معمولاًً سال‌های ابتدایی سرايندگي یك سراينده محسوب به شمار مي‌رود؛ به ظاهر او هیچ چكامه‌اي نسروده است.
 هنري وادزورث لانگ فلو، سرانجام در هشتم ماه مه 1882م و در سن هفتاد و پنج سالگی به دليل بیماری "پریتونیت" درگذشت و تنها در پنج روز پایان زندگي بود كه بیماری او را از پا انداخت.



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه هنري وادزورث لانگ‌فلو , ,
تاریخ : جمعه 7 تير 1392
بازدید : 2742
نویسنده : شیخ پاسکال


"آليس جين چندلر وبستر"، در 24 ‌‌جولاي سال 1876 ميلادي در "فلوريدا" به دنيا آمد. او تنها فرزند خانواده بود. كودكى‌اش در خانواده‌اى گذشت كه به ادبيات و نشر انديشه و فرهنگ، توجه ويژه‌اى داشتند. پدر او، يكي از ناشران بزرگ نيويورك و "مارك تواين"، نويسنده‌ي نام آور آمريكايى، كه آثار شناخته ‌شده‌اي همچون "هاكلبريفين"، "شاهزاده و گدا" و "تام ساير" را در كارنامه‌ي تلاش‌هاي خود به ثبت رسانده است، دايى مادرش بود. پندارهاي كودكى در آفرينش داستانهاى آينده‌ي جين وبستر كارآمدي بسزايى داشت. سرگرمى دوست داشتني او، خواندن كتاب بود و نسبت به آنچه در پيرامونش مى‌گذشت، حساسيت بسياري داشت. پس از دانش آموختگي، بر آن شد تا نويسندگى را به عنوان پيشه‌ي هميشگي خود برگزيند. او نويسنده‌اى خستگى ناپذير و پركار بود. هرچند در آغاز، كاميابي چندانى در جلب نظر ناشران به دست نياورد، ولى به تلاش خود ادامه داد؛ چرا كه او به نويسندگى همچون پيشه‌اى مي‌نگريست كه توانايي بيدار كردن وجدان خفته‌ي انسانها را داشت و مى‌توانست روح انسان دوستى و خيرخواهى را در آنها زنده كند. او چندين مجموعه داستان و نمايشنامه را به رشته‌ي تحرير درآورد، تا سرانجام يكى از آنها با نام "زماني كه پتى به دانشگاه مى‌رفت"، در سال ۱۹۰۳ به چاپ رسيد. اين داستان، به گونه‌اي، زندگينامه‌ي او در دوران دانشكده به شمار مي‌رفت كه با شخصيت‌پردازى نزديكترين دوستش در نقش نخست داستان پديد آمد.
داستانهاى او سرشار از پرداختن به جزييات است و اين ويژگى بر گيرايي آثار او مى افزايد. اين نويسنده‌ي سخت كوش، با آفرينش رمان "بابا لنگ دراز"، به خواست قلبى‌اش رسيد. او سالها در انديشه‌ي نوشتن داستانى بود كه تهيدستي، عشق، تلاش و انسان دوستى را در بر گيرد و همه‌ي اين ويژگي‌ها را در اين داستان گنجاند. انتشار اين كتاب با پيشباز منتقدين [ =خرده گيران ] و كارشناسان ادبى روبرو شد. يك سال پس از اين كاميابي، او رمان "دشمن عزيز" را نوشت؛ كتابى كه با وجود آزادي داستان، به گونه‌اي، ادامه‌ي داستان "بابا لنگ دراز" است و به خوبى، روند پيشرفت انديشه‌ي نويسنده را در برخورد با مسايل مهم و انساني بشر نمودار مى‌سازد.
"دشمن عزيز"، آخرين اثر وبستر بود؛ چرا كه او پس از به دنيا آوردن دخترش، چشم از جهان فروبست. اگرچه جين، سالهاى زيادى زندگي نكرد، آثارى كه از وى به جا ماند، روح انسان دوستى و مهرورزى را در قلب خوانندگانش زنده مى‌كند و همواره، بخش ارزنده‌اى از گنجينه‌ي ادبى جهان به شمار مى‌رود.
جين، دوران مدرسه را با شور و دلبستگي ويژه‌اي در مدرسه‌ي "والس" سپري كرد و در ‌آن سالها داستانهاي بسياري نوشت كه با نام "مجموعه آثار جين" در انتشارات پدرش به چاپ رسيد. بدون ترديد، كمك‌هاي پدر جين و مارك تواين (دايي مادرش)، نقش بسيار مهمي در رشد و پرورش استعدادهاي او در زمينه‌ي نويسندگي داشته است. او در دوران نوجواني به شدت تحت تاثير داستانها و نوشته‌هاي مارك تواين قرار گرفت و به اين ترتيب، دلبستگي و استعداد زيادي براي نوشتن در خود احساس كرد. جين در دوران نوجواني، زمان زيادي را صرف پژوهش مي‌كرد و هر كتاب ارزشمندي را كه به دستش مي‌رسيد، به دقت مي‌خواند.
 
سبك نوشتاري جين وبستر
اين نويسنده‌ي بزرگ، بيشتر به خواندن كتابهايي كه نثري ساده و روان داشت و مي‌توانست به سادگي، با دنياي زندگي راستين او ارتباط برقرار كند، دلبسته بود.
شيوه‌ي نگارش جين وبستر، بسيار نزديك به شيوه‌ي نگارش مارك تواين است؛ يعني ساده و روان.
از آنجايي كه او توجه زيادي به خواسته‌ها و دلبستگي هاي هم‌سن و سالان خود داشت و رفتارهاي آنها را به دقت بررسي كرده و در مورد‌‌ آنها مي انديشيد، همواره در تلاش بود تا در نوشتن داستانهاي خود، از اين تجربه‌ها بهره گيرد تا نوجوانان بتوانند ارتباط بهتري با شخصيت‌ها، رويدادها و داستانهايش برقرار كنند. جين از اينكه مي‌ديد نوجوانان با داستانهاي مارك تواين، ارتباط نزديكي داشته و از خواندن آنها لذت مي‌برند، بسيار شادمان بود و بنابراين، در تلاش بود تا از تجربه‌هاي ارزشمند او براي رسيدن به اهدافش در زمينه‌ي نويسندگي بهره‌ گيرد.
"مجموعه آثار جين وبستر"، بيشتر، داستانهايي جذاب [ =گيرا ]، ساده و خواندني است كه نه ‌تنها مورد توجه نوجوانان قرار گرفته، بلكه توانسته است بخش گسترده‌اي از بزرگسالان را نيز به سمت خود بكشاند. براي نمونه، "بابا لنگ ‌دراز"، يكي از مهمترين و پربيننده‌‌ترين آثار اوست كه در سال 1912 منتشر شد. بدون ترديد، داستان "بابا لنگ ‌دراز"، نقش بسيار مهمي در جاودانگي نام اين نويسنده در ادبيات داستاني نوجوان داشته است.
جين وبستر، نويسنده‌ي بزرگ آمريكايي بر اين باور است كه دوران طلايي مدرسه، دوستان خوب، پژوهش، پندهاي پدر و دايي مادرش، مارك تواين، نقش بسيار مهمي در كاميابي‌هاي او در زمينه‌ي نويسندگي داشته ‌است. آثار جين با وجود داشتن متني ساده و روان، سرشار از عواطف پاكي است كه مي‌تواند هر انسان آزادانديشي از هر گروه سني را نيز با خود همراه سازد.
 
انديشه‌هاي آفريننده‌ي داستان بابالنگ دراز
جين فرد بسيار حساسي بود كه تفاوت طبقاتي بين دو طبقه‌ي تهيدست و توانگر آن روزگار بيش از هر چيز ديگري مايه‌ي آزار و رنجش او مي‌شد. از اين رو ارزش نهادن مديران مدارس به دختران توانگر و ارج ننهادن و بي‌توجهي آنها به دختران تهيدست، زمينه‌ي مناسبي را فراهم آورد تا انديشه‌ي آفرينش اثري همچون "بابا لنگ ‌دراز" در ذهن او جان بگيرد.
اين داستان، بيانگر توجه نويسنده به تلاش‌هاي اجتماعي و حق مشاركت اجتماعي زنان است.
از آنجايي كه اين كتاب، يكي از پرفروش‌ترين و كامرواترين آثار جين وبستر شناخته شده، تاكنون مجموعه‌هاي نمايشي گوناگوني از روي آن ساخته شده است. در سال 1952، يك نمايشنامه‌ي كمدي بريتانيايي به نام "جودي عاشق مي‌شود"، از روي اين داستان ساخته شد و به روي صحنه رفت. در سالهاي 1919، 1931، 1935 و همچنين 1955 ميلادي نيز فيلمهاي سينمايي گوناگوني در بسياري از كشورها بر مبناي داستان بابالنگ ‌دراز ساخته شـده اسـت.
در سال 2005 نيز در كره، يك فيلم تلويزيوني از روي داستان بابالنگ‌دراز ساخته شد توجه گروه گسترده اي از بينندگان را به خود جلب كرد. يكي از پرآوازه‌ترين و دوست داشتني‌ترين فيلمهاي سينمايي ساخته شده از روي اين داستان كهن، يك فيلم كمدي- موزيكال هاليوودي است كه در "فرانسه"، "نيويورك" و "شهرك دانـشـگـاهـي واتـسـون" در ايـالـت" مـاسوچوست" آمريكا فيلمبرداري شده و كارگرداني اين فيلم سينمايي را "جين نگولسكو" بر عهده داشته است.
جین وبستر، نویسنده و روزنامه نگار آمریکایى، در آستانه‌ي زادروز چهل و یک سالگى‌اش (۱۹۱۶) در "نيويورك"، دیده از جهان فروبست.
این نویسنده که خود، دوستدار بچه ها بود، نتوانست برای فرزندش مادری کند و پس از به دنيا آوردن او درگذشت.
 
كتابهاي جين وبستر :
- زماني كه پتي به دانشكده مي‌رفت؛
- پتي و پريسيلا؛
- تنها پتي؛
- شاهدخت ويت؛
- جري جوان؛
- هياهوي بسيار درباره پيتر؛
- شاهكار وي بابالنگ دراز كه سبب نام آوري او گرديد و
- دشمن عزيز



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه جين وبستر , ,
تاریخ : جمعه 7 تير 1392
بازدید : 1222
نویسنده : شیخ پاسکال


«جالینوس» اهل «پرگامون» یونان (برگامای کنونی در ترکیه) بود. وی در ميان پزشکان يونان باستان - که هریک در زمان خود بي مانند بودند- در مرتبه هشتم قرار داشت. وي در دوراني زندگی می کرد که اروپا تحت تسلط امپراطوری روم قرار داشت و نگاه رومیها به پزشکی، بیشتر در حد تاکید بر بهداشت همگانی بود. آنها قناتهايي را برا ی انتقال آب سالم فاضلابها و خارج کردن مواد زائد و گرمابه های عمومی و همچنين رعايت بهداشت شخصی افراد ساخته بودند. با وجود این، محدودیتهایی نیز در نگرش آنها وجود داشت. براي مثال، آنها به درمان بیماریهای فردی توجهی نداشتند و کالبد شناسی را نیز به حساب نمی آوردند. از اين رو جالینوس به شناخت نقاط ضعف طب در رومیها کمک کرد.
از آغاز پیدایش پزشکی تا آن زمان، سوفسطائیان در آن فن اختلاف نظر داشتند و خوبيهاي آن را از بین برده بودند، اما جالينوس با قیام برضد آنان، نظريه هاي بقراط و پیروان او را استوار ساخت و کتابهای بسیاري در کشف حقایق فن پزشکی تالیف کرد. وي در برخی از تألیفاتش آورده ‌است :
« پدرم پیوسته مرا هندسه و حساب و ریاضیات آموخت تا به سن پانزده سالگی رسیدم، آنگاه مرا به آموختن منطق واداشت، زیرا می‌خواست فلسفه بیاموزم، ولی در خواب دید که مرا به تحصیل پزشکی وادارد و آنگاه مرا به فراگرفتن این فن گماشت. در این زمان، هفده سال داشتم».
جالینوس پس از پايان تحصیلات پزشکی در «پرغامس» آسیای صغیر و «کورینت» یونان به اسکندریه مصر رفت. کتابخانه و موزه بزرگ آنجا دارای دو اسکلت کامل انسان بود. بنا بر نظر جالینوس، همانگونه که معمار از روی نقشه کار می کند، پزشک هم نیاز دارد که بدن انسان را به طور کامل بشناسد.
قانون رومیها كالبدشكافي جسد انسان را ممنوع کرده بود. از اين رو جالینوس بدن یک خوک، بز و میمون را تشریح كرد. او با انجام اين كار، چيزهاي زیادی آموخت، اما تمام جزئیاتی که در جانوران یافته بود، برای بدن انسان صدق نمی کرد؛ براي مثال، شبکه رگهای خونی که در زیر مغز جانوران مشترک است، در انسان وجود ندارد.
جالینوس با دانستنيهاي فراوانی كه در مورد کالبد شناسی انسان کسب کرده بود، در سال 157 میلادی به «پرغامس» برگشت تا به عنوان پزشک در مدرسه «گلادیاتورها» خدمت کند. وي جنگجویان زخمی را درمان می کرد و از این راه، کالبدشناسی انسان را نيز به طور كامل فرا گرفت.
جالینوس در سال 162 میلادی به روم رفت و فواید دانستنیهای خود را براي همگان به نمايش گذاشت. «ادموس» که پزشکی ناشناخته بود و از فلج مختصر در دست راست خود رنج می برد با نا اميد شدن از پزشکان محلی، از جالینوس، پزشک جدید شهر درخواست كرد كه او را معالجه کند. جالینوس با طرح پرسشهايي از ادموس متوجه شد كه او از ارابه پرت شده و گردنش مجروح گرديده است. جالینوس می دانست که اعصاب انگشتان به ستون مهره ها ارتباط دارد و به جای انگشتان باید روی اعصاب گردن او کار کرد. پس از معالجه، بیمار به طور كامل بهبود یافت و در پي این موفقیت، «مارکوس اورلیوس» امپراطور روم، جالینوس را به سمت پزشک دربار برگزید.
جالینوس در طول زندگی خود تعداد بسیار زیادی کتاب و مقاله پزشکی نوشت که بیش از صد عنوان از آنها شناخته شده است. کتابهای وی مجموعه ای از واقعیت ها، نظرها و نیز خطاهای آشکار است. او نشان داد که رگها وسیله انتقال خون هستند، نه هوا؛ ولی این کشف مهم را که قلب، تلمبه خون است، از دست داد.
آموزه های جالینوس از حمایت اولیای امور مذهبی قرون وسطی برخوردار شد. وي بر این باور بود که بیماری نتیجه ناهماهنگی چهار مایع حیاتی بدن یا اخلاط چهارگانه است. بر مبناي چنين نظريه اي، پزشکان فكر مي كردند كه با خون گیری یا حجامت از بیمار می توانند سبب ایجاد تعادل در چهار مزاج بدن و در نتیجه، سلامتی بیمار شوند. این طرز فكر تا اوایل قرن هجدهم - که اولیای امور پزشکی برخی از خطاهای اساسی نظریه های جالینوس را نشان دادند- پذیرفته شده بود.



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه جالينوس , ,
تاریخ : جمعه 7 تير 1392
بازدید : 1138
نویسنده : شیخ پاسکال

ابوعلي حسين بن عبدالله معروف به ابوعلي سينا در سال ۳۷۰ هجري قمري درخرميشن از توابع بخارا متولد شد. او پزشك ، رياضيدان ، فيلسوف و منجم بزرگ ايراني بود . پدرش عبدالله در دستگاه سامانيان محصلي ماليات را عهده داربود و مادرش ستاره نام داشت. وي در بلخ پرورش يافت و قرآن و ساير علوم را آموخت. استاد وي عبدالله ناتلي بود كه از رجال مشهور قرن چهارم هجري به شمار مي رفت. او در هجده سالگي، چنانچه خود نوشته است، همه علوم را فرا گرفته بود. در بيست و يك سالگي دست به تاليف و تصنيف زد، در بيست و دو سالگي پدرش را ازدست داد و خود متصدي شغل پدر گرديد. اما به علت نابساماني اوضاع سياسي ، بخارا را ترك نمود و به گرگانج پايتخت امراي مامونيه خوارزم و نزد خوارزمشاه علي ابن مامون و وزيرش ابوالحسين احمدبن محمد سهيلي رفت. در اين هنگام، محمود غزنوي بر خوارزم نفوذ يافته بود و از دانشمندان دربارخواسته شد كه به غزنين به خدمت سلطان محمود بروند. ابوعلي سينا كه از تعصب آن پادشاه خبردار بود ، به همراهي ابوسهيل مسيحي از خوارزم گريخت و از راه ابيورد و طوس به قصد گرگان حركت كرد تا به قابوس بن وشمگيركه به عنوان ياريگر و حامي دانشمندان شهرت يافته بود، بپيوندد. اما وقتي كه پس از مشقات بسيار بدان شهر رسيد، قابوس مرده بود.
ابوعلي سينا ناچار به قريه اي در خوارزم بازگشت. اما پس از مدت كوتاهي دوباره به گرگان رفت و اين بار ابوعبيد جوزجاني، يكي از با وفاترين شاگردانش به خدمت او پيوست و در اين سفر بود كه كتاب « المختصرالاوسط» و كتاب «المبدا» و «المعاد» و بخشي از كتاب معروف «قانون» و «نجات» را تاليف كرد.
ابوعلي سينا در حدود سال ۴۰۵ هجري قمري به ري رفت و فخرالدوله ديلمي را كه بيماربود، معالجه كرد. ولي مدت زيادي در آن شهرباقي نماند و در اوايل سال بعد به قزوين و از آنجا به همدان رفت و حدود نه سال در آن شهر به سر برد. در اين جا مورد توجه شمس الدوله ديلمي قرار گرفت و در سال ۴۰۶ هجري قمري به وزارت رسيد و تا سال ۴۱۱ هجري قمري در اين مقام باقي ماند.
 در سال ۴۱۲ هجري قمري شمس الدوله درگذشت و پسرش سماالدوله به جاي او نشست. سماالدوله مانند پدر مي خواست كه ابوعلي سينا وزارت را قبول كند، اما شيخ نپذيرفت و توسط معاندان به مدت چهار ماه در حبس به سر برد. وي در اين مدت، تعدادي از كتب و رسالات مهم خود را تاليف نمود. شيخ الرئيس بعد از رهايي از حبس باز مدتي در همدان بود و آنگاه ناشناخته با شاگردش ابوعبيد جوزجاني به اصفهان نزد علاء الدوله كاكويه رفت. آن پادشاه او را به گرمي و احترام بسيار پذيرفت. ابوعلي سينا از اين زمان تا آخر عمر در خدمت علاء الدوله كاكويه بود. در نخستين جمعه ماه مبارك رمضان شيخ الرئيس را روي تخت رواني كه با دو اسب كرند حمل مي شد ، نهاده بودند. رفته رفته غروب افق را مي پوشاند. عصر بود و بانگ موذن مومنان را به نماز دعوت مي كرد.
همچنانكه ابوعلي سينا دست لرزانش را به سمت شاگردش دراز مي كرد، سرفه هاي شديد و پي در پي  پيكرش را مي لرزاند و چند قطره خون در كنار لبانش پديدار شد، و فقط قدرت يافت اين چند كلمه را ادا كند :
«فرمانروايي كه طي اين سالها جسم مرا به اين خوبي اداره مي كرد ، متاسفانه در وضعي نيست كه به كارش ادامه دهد. گمان كنم وقت آن رسيده كه خيمه ام را بر چينم ».
ابوعبيد با چهره خيس از اشك سعي كرد چيزي بگويد ، ولي كلمه اي از دهانش خارج نشد. نمي فهميد و نمي خواست بفهمد.
شيخ الرئيس نفس نفس مي زد و بعد از مدتي مكث ، فرمود :
« سعي كن نوشته هايم را جمع آوري كني . آنها را به تو مي سپارم . خداوند هر سرنوشتي را كه استحقاق دارد، برايش تعيين مي كند».
ساكت شد . پلكهايش را بر هم گذاشت و در همان حال گفت :
« ابوعبيد، دوست من ، اكنون برايم قرآن بخوان . چند آيه از قرآن تلاوت كن» .
آن روز اول ماه رمضان سال ۴۲۸ هجري قمري بود . شيخ الرئيس ابو علي سينا در حالت بيماري در حاليكه تنها پنجاه و هفت سال از عمرش مي گذشت، درهمدان دار فاني را وداع گفت و در همانجا مدفون شد. آرامگاه او اكنون در آن شهر است.
در مشرق زمين فلسفه يوناني هيچگاه مفسري با عمق و دقت ابوعلي سينا نداشته است. ابوعلي سينا فلسفه ارسطو را با آراي مفسران اسكندراني و فلسفه نو افلاطوني تلفيق كرد و با نبوغ خاص خود آنها را با نظر يكتا پرستي اسلام آموخت و به اين طريق، در فلسفه مشايي مباحثي آورد كه در اصل يوناني آن سابقه نداشت.



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه ابوعلي سينا , ,
تاریخ : شنبه 8 فروردين 1392
بازدید : 920
نویسنده : شیخ پاسکال


«هاينريش هاينه» شاعر بزرگ يهودى الاصل آلمانى است كه اشعارش الهام بخش شاعران بزرگى همچون «مندلسون»، «شوبرت» و «شومان» بوده است. او در عصرى مى زيست كه جهان دستخوش تغيير و تحولات بزرگ اجتماعى و سياسى بود؛ انقلاب فرانسه و دوران حكومت ناپلئون از جمله آنها است. هاينه كه از سن ۳۳ سالگى به عنوان يكى از شخصيت هاى محورى ادبيات، در پاريس سكنى گزيده بود، عاقبت در همان شهر نيز ديده از جهان فرو بست. در ميان اشعار مشهور هاينه مى توان به «لورلى! بمير» اشاره كرد كه در سال ۱۸۳۷ توسط «سيلشر» آهنگساز بزرگ آن زمان، به قالب موسيقى درآمد و از جمله محبوب ترين ترانه ها در نزد مردم آلمان است.
هاينريش هاينه در ۹ دسامبر ۱۷۹۷در شهر دوسلدورف آلمان به دنيا آمد. پدرش بازرگان بود و در خلال دوران اشغال به دست نيروهاى فرانسوى، موفق به ترسيم دورنماى روشنى براى اقتصاد يهوديان شد. پس از آنكه پدرش در كار تجارت با شكست روبه رو گرديد، هاينريش جوان به هامبورگ رفت، اما با وجود اصرار زياد پسر عموى بانكدار و ثروتمند خود،«سالومون»، از ورود به عالم تجارت  دوري گزيد. او در دانشگاه هاى «بن»، «برلين» و «گوتينگن» به تحصيل در علم حقوق پرداخت و در سال ۱۸۲۵ موفق به اخذ مدرك حقوق شد؛ اما در تمام اين دوران، آنچه او را به وجد مى آورد، ادبيات بود، نه حقوق. او در دانشگاه برلين شاگرد «جى دبليو اف هگل» بود و هر دو از ستايشگران ناپلئون محسوب مي شدند. در آن زمان، يهوديان از بسيارى از حقوق شهروندى و خدمات عمومى محروم بودند و به همين دليل، هاينه آئين پروتستان را برگزيد. او همچنين نام كوچك خود را از «هرى» به «هاينريش» كه بيشتر حال و هواى آلمانى دارد، تغيير داد. با اين وجود، هيچ گاه در هيچ شغل و مسند دولتى مشغول به كار نشد. او در سال ۱۸۲۱ با اثرى به نام «اشعار» پا به عالم ادبيات گذارد. در اين مجموعه، قطعه معروفى در ستايش ناپلئون وجود دارد كه آن را «دو نارنجك» نام نهاده است.
شيفتگى و شيدايى يك طرفه اى كه در هاينه نسبت به دختر عموهايش «اميلى» و«ترز» وجود داشته، او را به سرودن زيباترين اشعار خود سوق داده است. او در سال ۱۹۲۷ اولين مجموعه شعر مفصل خود را تحت عنوان «كتاب ترانه ها» به چاپ رسانيد. اولين آثار هاينه بسيار متاثر از موسيقى و اشعار محلى و بومى است؛ اما كنايه هايى كه او در اشعارش بكار مى برد، آنها را از حالت رمانتيك صرف دور مى كند. هاينه خاطرات سفرهاي تابستاني خود را در قالب اثرى چهارجلدى با عنوان «تصاوير سفر» به چاپ رسانيد كه تركيبى از اتوبيوگرافى، نقد اجتماعى و بحث ادبى است. او به سال ۱۸۲۷ به انگلستان سفر كرد، اما اشرافيت جامعه ماترياليسم و بورژوازى آن، وي را مايوس كرد و باعث بازگشت او به آلمان شد. او در جلد سوم از اثر چهارجلدى «تصاوير سفر» در هجو شاعري به نام «آگوست فون پلاتن» سرود؛ چرا كه هاينه را به واسطه اصالت يهودى اش مورد حمله قرار داده بود. اما اين عكس العمل هاينه، حسن شهرت او را خدشه دار كرد و به همين جهت، در سال ۱۸۳۱ به عنوان روزنامه نگار به پاريس نقل مكان كرد و در باب توسعه دموكراسى و كاپيتاليسم در فرانسه مقالاتى به چاپ رسانيد.
در سال ۱۸۳۴ هاينه عاشق دخترى به نام «كريمينس اوژنى ميدات» شد كه فروشنده اى بى سواد بود و پس از هفت سال دوستى با يكديگر ازدواج كردند. هاينه در بسيارى از اشعار خود از همسرش با عنوان «ماتيلدا» نام برده است. اين دختر جوان در طول هشت سال بيمارى سخت شوهرش، از او مراقبت كرد و او را عزيز داشت؛ در حاليكه به طور ذاتي، اهل گردش و ولخرجى و تفريح بود. هاينه در پاريس سفرنامه اي درباره روابط سياسى و فرهنگى دولت فرانسه نوشت. او همچنين، درباره ادبيات و فلسفه آلمانى به ذكر مطالبي پرداخت. اين در حالى بود كه خود را پيش از همه اينها شاعر مى دانست. پاريس در آن دوران مهد عقايد نوين و اتفاقات ادبى بود : «ويكتور هوگو»، «بالزاك» و «جورج ساند» اولين رمان هاى خود را به چاپ رسانده بودند و«دلاكرو» و «دلاروشه» كانون عالم هنر بودند. ديدگاه هاى انتقادى هاينه هميشه مايه زجر و آزار مسئولين امور رسانه ها و مطبوعات بود و به همين دليل، از پايان سال ۱۸۳۵ چاپ، فروش و توزيع آثار او از سوي دولت فدرال آلمان ممنوع شد. ديرى نپاييد كه هاينه خود را در محاصره جاسوسان دولتى ديد كه سايه به سايه او قدم برمى داشتند و عاقبت او را مجبور به تبعيدى داوطلبانه كردند. هاينه به آلمان بازگشت و در سال ۱۸۴۴ هزليات مفصلى با عنوان «آلمان، افسانه زمستانى» به چاپ رسانيد كه حمله اى به عقايد ارتجاعى و استبدادى بود. هاينه از سال ۱۸۴۸ تا پايان عمرش، از مشكلات جسمانى و اقتصادى رنج مي برد. او دچار معلوليت جسمانى شد و بينايى خود را نيز تا حد زيادى از دست داد، اما در همان حال «الهه گور» را سرود و در سال ۱۸۵۱ يكى از بهترين مجموعه اشعار خود به نام «عاشقانه» را عرضه نمود. سرانجام، هاينريش هاينه در ۱۷ فوريه ۱۸۵۶ در پاريس چشم از جهان فرو بست. او در اشعارش انتقادات سياسى و اجتماعى بسيارى مي نمود، و هميشه نسبت به تاثير آنها در دنياى واقعى ابراز نااميدى مى كرد. وي بيان مي دارد :: « نمى توان با منطق به شكار موش رفت؛ چرا كه به راحتى از دست قوى ترين فريب هاي شما مى گريزد».

«هاينريش هاينه» شاعر بزرگ يهودى الاصل آلمانى است كه اشعارش الهام بخش شاعران بزرگى همچون «مندلسون»، «شوبرت» و «شومان» بوده است. او در عصرى مى زيست كه جهان دستخوش تغيير و تحولات بزرگ اجتماعى و سياسى بود؛ انقلاب فرانسه و دوران حكومت ناپلئون از جمله آنها است. هاينه كه از سن ۳۳ سالگى به عنوان يكى از شخصيت هاى محورى ادبيات، در پاريس سكنى گزيده بود، عاقبت در همان شهر نيز ديده از جهان فرو بست. در ميان اشعار مشهور هاينه مى توان به «لورلى! بمير» اشاره كرد كه در سال ۱۸۳۷ توسط «سيلشر» آهنگساز بزرگ آن زمان، به قالب موسيقى درآمد و از جمله محبوب ترين ترانه ها در نزد مردم آلمان است.
هاينريش هاينه در ۹ دسامبر ۱۷۹۷در شهر دوسلدورف آلمان به دنيا آمد. پدرش بازرگان بود و در خلال دوران اشغال به دست نيروهاى فرانسوى، موفق به ترسيم دورنماى روشنى براى اقتصاد يهوديان شد. پس از آنكه پدرش در كار تجارت با شكست روبه رو گرديد، هاينريش جوان به هامبورگ رفت، اما با وجود اصرار زياد پسر عموى بانكدار و ثروتمند خود،«سالومون»، از ورود به عالم تجارت  دوري گزيد. او در دانشگاه هاى «بن»، «برلين» و «گوتينگن» به تحصيل در علم حقوق پرداخت و در سال ۱۸۲۵ موفق به اخذ مدرك حقوق شد؛ اما در تمام اين دوران، آنچه او را به وجد مى آورد، ادبيات بود، نه حقوق. او در دانشگاه برلين شاگرد «جى دبليو اف هگل» بود و هر دو از ستايشگران ناپلئون محسوب مي شدند. در آن زمان، يهوديان از بسيارى از حقوق شهروندى و خدمات عمومى محروم بودند و به همين دليل، هاينه آئين پروتستان را برگزيد. او همچنين نام كوچك خود را از «هرى» به «هاينريش» كه بيشتر حال و هواى آلمانى دارد، تغيير داد. با اين وجود، هيچ گاه در هيچ شغل و مسند دولتى مشغول به كار نشد. او در سال ۱۸۲۱ با اثرى به نام «اشعار» پا به عالم ادبيات گذارد. در اين مجموعه، قطعه معروفى در ستايش ناپلئون وجود دارد كه آن را «دو نارنجك» نام نهاده است.
شيفتگى و شيدايى يك طرفه اى كه در هاينه نسبت به دختر عموهايش «اميلى» و«ترز» وجود داشته، او را به سرودن زيباترين اشعار خود سوق داده است. او در سال ۱۹۲۷ اولين مجموعه شعر مفصل خود را تحت عنوان «كتاب ترانه ها» به چاپ رسانيد. اولين آثار هاينه بسيار متاثر از موسيقى و اشعار محلى و بومى است؛ اما كنايه هايى كه او در اشعارش بكار مى برد، آنها را از حالت رمانتيك صرف دور مى كند. هاينه خاطرات سفرهاي تابستاني خود را در قالب اثرى چهارجلدى با عنوان «تصاوير سفر» به چاپ رسانيد كه تركيبى از اتوبيوگرافى، نقد اجتماعى و بحث ادبى است. او به سال ۱۸۲۷ به انگلستان سفر كرد، اما اشرافيت جامعه ماترياليسم و بورژوازى آن، وي را مايوس كرد و باعث بازگشت او به آلمان شد. او در جلد سوم از اثر چهارجلدى «تصاوير سفر» در هجو شاعري به نام «آگوست فون پلاتن» سرود؛ چرا كه هاينه را به واسطه اصالت يهودى اش مورد حمله قرار داده بود. اما اين عكس العمل هاينه، حسن شهرت او را خدشه دار كرد و به همين جهت، در سال ۱۸۳۱ به عنوان روزنامه نگار به پاريس نقل مكان كرد و در باب توسعه دموكراسى و كاپيتاليسم در فرانسه مقالاتى به چاپ رسانيد.
در سال ۱۸۳۴ هاينه عاشق دخترى به نام «كريمينس اوژنى ميدات» شد كه فروشنده اى بى سواد بود و پس از هفت سال دوستى با يكديگر ازدواج كردند. هاينه در بسيارى از اشعار خود از همسرش با عنوان «ماتيلدا» نام برده است. اين دختر جوان در طول هشت سال بيمارى سخت شوهرش، از او مراقبت كرد و او را عزيز داشت؛ در حاليكه به طور ذاتي، اهل گردش و ولخرجى و تفريح بود. هاينه در پاريس سفرنامه اي درباره روابط سياسى و فرهنگى دولت فرانسه نوشت. او همچنين، درباره ادبيات و فلسفه آلمانى به ذكر مطالبي پرداخت. اين در حالى بود كه خود را پيش از همه اينها شاعر مى دانست. پاريس در آن دوران مهد عقايد نوين و اتفاقات ادبى بود : «ويكتور هوگو»، «بالزاك» و «جورج ساند» اولين رمان هاى خود را به چاپ رسانده بودند و«دلاكرو» و «دلاروشه» كانون عالم هنر بودند. ديدگاه هاى انتقادى هاينه هميشه مايه زجر و آزار مسئولين امور رسانه ها و مطبوعات بود و به همين دليل، از پايان سال ۱۸۳۵ چاپ، فروش و توزيع آثار او از سوي دولت فدرال آلمان ممنوع شد. ديرى نپاييد كه هاينه خود را در محاصره جاسوسان دولتى ديد كه سايه به سايه او قدم برمى داشتند و عاقبت او را مجبور به تبعيدى داوطلبانه كردند. هاينه به آلمان بازگشت و در سال ۱۸۴۴ هزليات مفصلى با عنوان «آلمان، افسانه زمستانى» به چاپ رسانيد كه حمله اى به عقايد ارتجاعى و استبدادى بود. هاينه از سال ۱۸۴۸ تا پايان عمرش، از مشكلات جسمانى و اقتصادى رنج مي برد. او دچار معلوليت جسمانى شد و بينايى خود را نيز تا حد زيادى از دست داد، اما در همان حال «الهه گور» را سرود و در سال ۱۸۵۱ يكى از بهترين مجموعه اشعار خود به نام «عاشقانه» را عرضه نمود. سرانجام، هاينريش هاينه در ۱۷ فوريه ۱۸۵۶ در پاريس چشم از جهان فرو بست. او در اشعارش انتقادات سياسى و اجتماعى بسيارى مي نمود، و هميشه نسبت به تاثير آنها در دنياى واقعى ابراز نااميدى مى كرد. وي بيان مي دارد :: « نمى توان با منطق به شكار موش رفت؛ چرا كه به راحتى از دست قوى ترين فريب هاي شما مى گريزد».



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه هاينريش هاينه , ,
تاریخ : شنبه 8 فروردين 1392
بازدید : 937
نویسنده : شیخ پاسکال

«وينستون چرچیل» در ۳۰ نوامبر ۱۸۷۴، در «بلنهایم پالاس» واقع در «آکسفورد شایر» انگلستان به دنیا آمد. پدر وی «لرد راندولف چرچیل»، سیاستمدار و مادر او «لیدی راندولف چرچیل»، دختر یک ثروتمند امریکایی بود. او همچنین برادری به نام «جان استرنج اسپنسر چرچیل» داشت.
چرچیل تحصيلات خود را در مدرسه «هارو» به پايان رساند و پس از آن به فرهنگستان نظامی- سلطنتی «سندهرست» پيوست. وي در سال ۱۸۹۳ وارد ارتش بریتانیا شد و در ۱۸۹۸، به عنوان افسر ارتش، در جنگی كه در سودان رخ داد، شرکت کرد. چرچيل در سال ۱۸۹۹، ارتش را به قصد انجام فعالیتهای سیاسی ترک کرد، ولی قبل از آن به عنوان روزنامه نگار به آفریقای جنوبی - که در آن «جنگ دوم بوئر» در جریان بود - رفت. او توسط بوئرها اسیر شد و به زندان افتاد، اما توانست فرار كند.
 
مجلس و نخست وزیری
وینستون چرچیل در سال ۱۹۰۰، عضو حزب محافظه کار مجلس «اولدهام» شد، ولی بعد از مدتی از اين حزب بيرون آمد و در سال ۱۹۰۴، به حزب لیبرال پیوست. در ماه می ۱۹۴۰، «نویل چمبرلن» از سمت نخست وزیری کناره گرفت و «وینستون چرچیل» در سن ۶۵ سالگی به عنوان نخست وزیر و وزیر دفاع انتخاب شد. طي جنگ جهانی دوم، همزمان با پادشاهی جرج پنجم، رهبری بریتانیا در دست وینستون چرچیل بود. او در طول جنگ به برقراری روابط محكم با رئیس جمهور آمریکا «فرانکلین روزولت» پرداخت.
در انتخابات بعد از جنگ كه در سال ۱۹۵۰ برگزار شد، چرچیل قدرت را از دست داد؛ اما رهبر گروه مخالف باقی ماند. وي اروپا و آمریکا را به اتحاد در مقابل کمونیسم تشویق می کرد. (اصطلاح «پرده آهنین»[*] نیز اولین بار توسط او به کار برده شد).
او در سال ۱۹۵۱ براي بار دوم به مقام نخست وزیري رسيد و در سال ۱۹۵۵ برکنار شد؛ با این حال تا پايان عمر، عضو مجلس بریتانیا بود. چرچیل نقش مهمي در سیاست بریتانیا به عهده داشت و بتدریج، ميزان دخالت سلطنت را در سیاست اين كشور كاهش داد. نشانه هاي چنين عملکردي از دوران ملکه ویکتوریا تا ملکه الیزابت دوم به چشم می‌خورد.
 
افتخارات
اين سیاستمدار و نویسنده بریتانیایی، بین سالهای ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۵، یعنی در طول جنگ جهانی دوم و بار دیگر، بین سال‌های ۱۹۵۱ تا ۱۹۵۵، نخست وزیر بریتانیا بود. او براي مدتي به عنوان افسر ارتش بریتانیا خدمت مي كرد و در سال ۱۹۵۳، جایزه نوبل ادبیات را دريافت نمود.
مجله تایم در سال ۱۹۴۹، «وینستون چرچیل» را به عنوان «مرد نیمه اول قرن بیستم» معرفي کرد. چرچیل در سال ۱۹۴۰ نیز «مرد سال تایم» شده بود. وي در دوران خدمت سیاسی و فعالیتش به عنوان نویسنده، افتخارات زیادی کسب کرده است.
چرچیل در ۹ آوریل ۱۹۶۳ با درخواست ریاست جمهور آمریکا، «جان اف. کندی» و با تصویب کنگره آمریکا، «اولین شهروند افتخاری ایالات متحده آمریکا» نام گرفت، ولی به دلیل ناتوانی جسمی، در مراسم کاخ سفید حاضر نشد و پسر و نوه اش، این نشان افتخار را به جاي او دریافت کردند. مردم بریتانیا در رأی گیری نوامبر ۲۰۰۲ بی‌بی‌سی، «سر وینستون چرچیل» را به عنوان «بزرگترین بریتانیایی تمام تاریخ» برگزيدند.
 
مرگ
«وینستون چرچیل» در صبح روز یکشنبه، ۲۴ ژانويه ۱۹۶۵، در اثر سکته مغزی و در منطقه «هاید پارک گیت» شهر لندن درگذشت. به دستور ملکه الیزابت دوم، برای او مراسم خاكسپاري رسمی در کلیسای «سنت پال» و با حضور ملکه برگزار شد. از سال ۱۹۱۴، این اولین مراسم رسمی در بریتانیا بود که برای فردی خارج از خاندان سلطنتی انجام می شد. این مراسم، بزرگترین مراسم از این دست در بریتانیا بود؛ به گونه اي که از بیش از صد کشور جهان، افرادی چون رئیس جمهور فرانسه، «شارل دوگل»، و رئیس جمهور آمریکا، «دوایت آیزنهاور»، در آن حضور پيدا كردند.



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه وينستون چرچيل , ,
تاریخ : شنبه 8 فروردين 1392
بازدید : 1278
نویسنده : شیخ پاسکال

"وین والتر دایر" (Wayne Walter Dyer) در دهم می سال ۱۹۴۰ در شهر "دترویت" از توابع ایالت "میشیگان" ایالات متحده به دنیا آمد.
او بیشتر دوران نوجوانی خود را در پرورشگاه بسر برد و در دوران دبیرستان در "دترویت" به مشاوره می‌پرداخت. وي هم اكنون در دانشگاه "سنت جان" سرگرم كار پژوهش است.
داير، مدتي در فرهنگستان كار مي کرد و در همین زمان، نوشته هاي خود را در روزنامه به چاپ می‌رساند و به گونه‌اي آزمایشی به درمانهای خصوصی می‌پرداخت. سخنرانی او در دانشگاه "سنت جان" که در مورد شیوه‌ي متمرکز شدن انديشه‌هاي منفی و گفتگوی برانگيزاننده بود، دانشجویان را بر آن داشت تا در کلاس‌های خصوصی او نام نويسي كنند. آژانس ادبی به دایر پیشنهاد کرد، ایده‌های خود را در یک کتاب گردآوری کند كه نتیجه‌ي آن، کتاب "گستره‌ي اشتباهات شما" بود. نخست، فروش کتابها بسیار اندک بود. از اين رو، وين دایر، پيشه‌ي تدریس خود را رها کرد و با سرسختی، یک فروشگاه کتاب در زمینه‌ي گفتگو‌های تصویری يافت. سرانجام، تلویزیون ملی اجازه داد که دایر همراه با "فیل دوناهو" و "مرو گریفین" در گفتگوی شب شركت کند.
دایر، همچنان برای ساخت یک سری از نوار کنفرانس‌های خود و همچنین تدوین کتاب تازه‌اش تلاش می‌کرد. او بيشتر، داستانهايي را از زندگی خانوادگی خود بازگو نموده و در قالب این داستانها، کارآزمودگی کنونی خود را نتیجه گیری می‌کرد. "مرد خودساخته" کتابی بود که به بخشي از كشش‌های خود او اشاره داشت. دایر به خوانندگانش پيشنهاد می‌کند که واقع بین باشند، چون ندای باور به خود، همانند یک راهنمای مذهبی، انسان را کارآزموده می‌کند و همچنین به خوانندگان خود پیشنهاد می‌کند که پیرو عیسی مسیح باشند.
دایر در "مائوی"، "هاوایی" زندگی می‌کند. او تاکنون دوبار ازدواج کرده و هفت تا از هشت فرزند خود را از زن دومش یعنی "مارسلنه" (Marcelene) دارد. مسن ترین دخترش از همسر پيشين او، "تریسی" نام دارد و همگی در "فلوریدا" زندگی می‌کنند.
وين دایر مي گويد:
"همیشه به ماجرای گاندی (ماهاتما گاندی)، زماني که به درون قطاری که به "نیودهلی" (یکی از شهرهای آفریقای جنوبی) می ‌رفت، مي انديشم. تکه کاغذی به او داده شد که از او می‌پرسید: پیام‌تان چیست؟
او به کسانی که بیرون قطار بودند گفت :
"زندگی من، پیام من است. به پرستش معنوی‌ام، همچون کاری که با شیوه‌ای ويژه باید هر روز آن را تکرار کرد، نمي نگرم."
 
كتابهاي وين داير بر اين پايه‌اند :
- رهنمودهاي فنون کار (۱ ژانویه ۱۹۷۵)
- گستره‌ي اشتباهات شما (۱ آگوست ۱۹۷۶)
- سر رشته‌ي زندگی خود را در دست بگیرید (۱ آوریل ۱۹۷۶)
- اوج و محدودیت (۱۹۸۰)
- هدیه‌هایی از آیکیس (۱ فوریه ۱۹۸۳)
- به راستي چه چیزی برای فرزندتان می‌خواهید (۱ سپتامبر ۱۹۸۵)
- زندگی در آگاهی؛ کتاب و نوار صوتی/ لوح فشرده
- تعطیلات شاد (۱۹۸۶)
- داستان راستين؛ در همه‌ي روزهای زندگی‌تان معجزه باشید (۱ آگوست ۱۹۹۲)
- خردمندی روزها (۱ آکتبر ۱۹۹۳)
- چگونه شخصی نامحدود باشیم (نوامبر ۱۹۹۴)
- شما آن را می‌بینید، زماني که به آن باور دارید؛ راهی برای ارتباط ويژه با درون (۱ آوریل ۱۹۹۵)
- رازهای درون شما؛ گفتگويي در مورد آزاد بودن شما (۱ آوریل ۱۹۹۵)
- یک پیمان، یک پیمان است (۱ آگوست ۱۹۹۶)
- سرنوشت آشکار شما؛ نُه روش معنوی برای به دست آوردن هر چیزی که می‌خواهید (۱ آوریل ۱۹۹۷)
- خردمندی سالها (۱ نوامبر ۱۹۹۸)
- برای هر دشواري، راهكاري معنوی وجود دارد (۱ سپتامبر ۲۰۰۱)
- ده راز دستیابی به كاميابي و آرامش درون (۱ می‌۲۰۰۲)
- مراقبه؛ روشی برای ارتباط آگاهانه با خداوند (۱ سپتامبر ۲۰۰۲)
- سمینار کرولاین مایس و وین دایر (۱ می‌۲۰۰۳)
- ماندن در مسیر (۳۰ سپتامبر ۲۰۰۴)
- نيروي گمان؛ با هم یاد بگیریم که جهان شما در درون شماست (۱ فوریه ۲۰۰۴)
- خود پاكدامن شما (۱۵ نوامبر ۲۰۰۵)
- ندای درون؛ فراخوان نهایی شما (۱ فوریه ۲۰۰۶)
- آغاز موازنه؛ نُه روش برای هماهنگی خوي‌ها و آرزوها (فوریه ۲۰۰۶)
- هر روز در آگاهی از كاميابي‌هایتان باشید (۱۵ آوریل ۲۰۰۶)
- انديشه‌‌هايتان را وادار کنید که برای شما کار کنند (۱۵ فوریه ۲۰۰۷)
- ديدگاهتان را دگرگون كنيد تا زندگی‌تان دگرگوني يابد (۳۱ ژولای ۲۰۰۷)
- زندگی در دانش تائو؛ همه چیز در مورد تائو ته جینگ و اثبات درون (۳۱ ژولای ۲۰۰۸)
- از بهانه‌ها خارج شو (ژانویه ۲۰۰۹)
 
وين داير در بخشي از كتاب خود با نام "نيروي نامرئي" مي نويسد:
"نيروي مثبت الهي، نيروي عشق و پذيرش است. از هيچ كس، كوچكترين چشم‌داشتي ندارم. درباره‌ي كسي پيشداوري نمي‌كنم و از ديگران مي‌خواهم همان‌گونه آزاد باشند كه در باطن هستند."
دکتر وین دایر Wayne W. Dyer" "، یکی از نام آورترین نویسندگان و سخنوران در زمینه‌ي گسترش شخصیت است که بیش از سي کتاب از وی چاپ گردیده و در هزاران برنامه ي تلویزیونی و رادیویی شرکت کرده است.
دکتر دایر می گوید که در زندگی خود هر کاری را که می خواسته، کرده و پس از این هم خواهد کرد. وي بر همه‌ي ناتواني‌هاي منش خویش چيره شده است، آنچنان که می‌تواند خستگی، سرماخوردگی و حتی دردهای خود را نیز با نیروی اراده از بين ببرد. وي بيان مي دارد كه :
"بیشتر مردم از نيروي مغز خویش آگاهی ندارند. در حالی که مغز انسان مي‌توانسته این همه کار در جهان انجام دهد، بي گمان می تواند همه‌ي ناتواني‌هاي منش خویش را نيز از بین ببرد."
داير تاكنون هزاران نفر از انسانهاي شكست خورده را به بالاترين درجه‌ي آرامش، كاميابي و ثروت رسانده است. دگرگوني روحي او داستان شيريني دارد كه در كتاب "باور كنيد تا ببينيد"، به بيان آن پرداخته است.
وي مي گويد، سالها از ستم و بي مسؤوليتي پدرش به خانواده، سرشار از خشم و نفرت بوده است؛ تا اينكه يك روز از پشت ميز اتاقش در دانشگاه بر آن مي شود تا بدنبال پدر مست و لاابالي خود بگردد و به كين‌خواهي از او بپردازد. جستجوي يك مست دائم الخمر [ =ميخواره ] در سراسر آمريكا كار بسيار سختي به نظر مي رسد، ولي او از هر امكاني بهره مي‌گيرد تا اينكه در مي‌يابد پدرش چند هفته پيش در شهري دورافتاده بر اثر ناراحتي كبد ناشي از نوشيدن الكل درگذشته است. سرانجام، با هزاران پرس و جو، گور پدر را مي‌يابد. در حالي كه سرشار از نفرت و كين‌خواهي بوده، بالاي گور مي ايستد. مدتي به گور نگاه مي كند... پس از چند دقيقه كه به آن خاك مي نگرد، ناگهان عاطفه‌اي پنهان از پشت سالها نفرت، زبانه كشيده و به گريه مي‌افتد. او در آن سيل اشك، پدرش را با وجود همه‌ي زخمهاي روحي‌اش مي بخشد. او مي گويد:
"پدرم را بخشيدم و با اين بخشش شگفت آور و آني، احساس كردم همه‌ي سدهاي روحي كه شكوفايي احساس خوشبختي‌ام را از من گرفته بودند، در برابر نيروي عاطفي اين بخشش نابود شدند، دود شدند و گويي در زندگي‌ام، بامداد از راه رسيده باشد. پس از آن، به نيروي بخشش پي بردم و فهميدم انساني كه مي‌بخشد، خود، امكان پيشرفت بيشتر به سوي آرزوهايش را مي‌يابد. مي‌بخشي و خودت آزاد مي‌شوي. اين آزادي، بسيار نزديك به ماست. اگر زرنگ باشيم و خوب ببينيم."
از آن زمان تا به امروز، وي كمر خدمت به مردم بسته و در بيشتر نوارها و كتابهاي علمي و عرفاني، بسياري از خوانندگانش را در سراسر دنيا شيفته‌ي خود كرده است. او همه‌ي كتابهاي خود را در فضايي آكنده از عرفان شرقي، سروده‌هاي مولانا، گفته‌هاي حكيمانه‌ي قرآن و انجيل در زمينه‌ي دانش روانشناسي جديد مي نويسد و شنيدن نواي استوار او آرامش بخش است. تاكنون دو كتاب از مجموعه ي كتابهاي ايشان، مقام پرفروشترين كتاب سال آمريكا را يافته‌اند. براي نمونه، کتاب "گستره‌ي اشتباهات شما"، در سال ۱۹۷۶، در حدود سي میلیون نسخه فروش رفت كه جزو یکی از بالاترین فروش کتابها در تاریخ است. دایر در سال ۱۹۸۷، بهترین سخنران ایالات متحده شناخته شد.



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه وين داير , ,
تاریخ : شنبه 8 فروردين 1392
بازدید : 2249
نویسنده : شیخ پاسکال

"ویلـیام ورد‌‌زورث"، د‌‌ر سال 1770 در "کاکرموت"، "کومبرلند"‌‌ به د‌‌نیا آمد‌‌ و سومین فرزند‌‌ از میان پنج فرزند‌‌ خانواد‌‌ه‌اش بود‌‌. وي ماد‌‌رش را د‌‌ر سن هشت‌سالگی و پد‌‌رش را د‌‌ر سن سیزد‌‌ه ‌سالگی از د‌‌ست د‌‌اد‌‌ و به سبب تهيدستي و نداري، خانواد‌‌ه‌‌ي او از هم پاشید‌‌ و سالها از خواهر دوست داشتني خود‌‌، "د‌‌وروتی"، د‌‌ور ماند‌‌، ولي چند‌‌ سال پس از آن،‌‌ به كسب دانش د‌‌ر د‌‌انشگاه کمبریج اد‌‌امه د‌‌اد‌‌.
ويليام، د‌‌ر سال 1971 با زنی فرانسوی ازد‌‌واج کرد‌‌ و يك سال پس از آن، پیش از به دنيا آمدن‌‌ د‌‌خترش، به دليل ناسازواري‌هاي فرانسه و انگلستان و نیز به هم ريختن شرايط مالی، به کشورش بازگشت و براي سالها نتوانست همسر و د‌‌ختر خود‌‌ را ببيند‌‌. او نخستین سروده‌ي خود‌‌ را با نام "د‌‌ر باب د‌‌ید‌‌ن گریه‌ی د‌‌وشیزه هلن ماریا ویلیامز د‌‌ر داستان پریشانی" با نام ساختگي "آکسیلوگوس" [ارزش‌شناس] منتشر کرد‌‌. سرانجام، وي با انتشار سروده‌‌ي "افسانه‌های غنایی"  (Lyrical Ballads)، یکی از آغازگران دوران رمانتیک شد‌‌.
از سوي ديگر، ويليام وردزورث، يكي از پربارترين سرايندگان رمانتيك انگلستان است و سبك رمانتيك، به دست او و دوست سراينده‌اش، "كالريج"، به اوج شكوفايي و كمال رسيده است.
وي كتاب "افسانه‌هاي غنايي" را به همراه "ساموئل کالریج" در سال 1798منتشر کرد و ویراسته‌ی دوم کتاب را در پی گفتگوهايي که با کولریج داشت، در سال 1800 به چاپ رساند که دربرگيرنده‌ي سروده‌های تازه‌ای از وردزورث بود. مقدمه‌ی این كتاب که آن را سند اعلام موجودیت جنبش رمانتیک به شمار مي‌آورند، در ویراسته‌ی سوم آن در سال 1802، گسترش بیشتری یافت.
وردزورث در دوران كودكي و جواني با زادگاه خود، درياچه‌ها، كوهها و تپه‌هاي آن، خو گرفت و براين باور شد كه طبيعت، مونس و يار بزرگ آدمي و مربي ذوق و احساسات بشري است؛ به گونه‌اي كه مي‌توان حضور شكوهمندانه‌ي خدا را در آن ديد. ويليام، بيشتر دوران زندگي خود را در كنار مردم روستايي گذراند و سادگي سروده‌هاي او نيز به همين زندگي ساده و آرام باز مي‌گردد.
"دوروتي"، خواهر وردزورث، همدم زندگاني او بود و در تدوين سروده‌هايش او را ياري مي‌داد. ويليام در سال 1830 و پس از آن، آنچنان پرآوازه شده بود كه همگان او را گرامي مي داشتند. دانشگاههاي "درام" و "آكسفورد" با دادن درجه‌ي افتخاري به او، وي را ستودند.
ویلیام وردزورث که در کودکی و جوانی به پُر هوسی و خودسری نام‌آور بود، در سن بيست سالگی، پیاده به فرانسه رفت تا به جشن سالگرد انقلاب این کشور بپیوندد، ولي در میان‌سالي، محافظه‌کارتر شد و از سال 1843 تا پایان زندگي خود‌‌، مقام "ملک‌الشعرای" دربار انگلستان را د‌‌اشت.
 
 
برگردان دو سروده از ویلیام وردزورث  :
 
تنها بودم و سرگردان چون ابری...
تنها بودم و سرگردان چون ابری
شناور بر فراز تپه‌ها و دره‌ها
ناگهان گروهي را دیدم
لشکری از نرگس‌های طلایی
پايكوبان و لرزان از نسیم
پیوسته چون ستارگان درخشان
که در راه شیری چشمک می‌زنند
آنها هم بر خط بی‌پایانی در كناره‌‌ی خلیج،
صف کشیده بودند:
ده‌هزارتاشان را در یک نگاه دیدم
که در پايكوبي‌اي پرشور سر‌می‌جنباندند
موج‌های کنارشان هم می‌رقصیدند؛ ولي آنها
در شادمانی دست موج‌ها را از پشت بسته بودند
سراينده چگونه سرخوش نباشد
در چنان گروه شادمانی:
من خیره ماندم و اندیشیدم
به آن دارايي که این منظره از آن من کرده بود:
بارها زماني که بی‌حال و افسرده
بر تختم می‌خوابم
آنها پديدار مي‌شوند در چشم دلم
-که شادکامی زمان تنهایی ا‌ست-
آن‌گاه قلبم از خوشي پُر می‌شود
و پايكوبي مي‌كند با نرگس‌ها
 
 
قلبم می‌تپد...
قلبم می‌تپد آنگاه كه
رنگین‌کمانی در آسمان می‌بینم
همین‌گونه بود آنگاه که زندگی‌ام را آغاز کردم
همین‌گونه است اکنون که مردی شده‌ام
همین‌گونه خواهد بود هنگامی که پیر می‌شوم
یا به سوی مرگ می‌روم
کودک اکنون پدر ِمردی ا‌ست:
و می‌توانم آرزو کنم که روزهایم
با  پارسايي ذاتی به هم بسته شوند



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه ويليام وردزورث , ,
تاریخ : شنبه 8 فروردين 1392
بازدید : 983
نویسنده : شیخ پاسکال

"ويليام فالکنر"، نويسنده‌ي پرآوازه‌ي آمريکايي، در 25 سپتامبر سال 1897 در "نيوآلباني" ايالت "می‌سی‌سی‌پی" به دنيا آمد.
در سال ۱۹۰۲، خانواده‌‌ي ويليام به "آکسفورد"، مرکز دانشگاهی می‌سی‌سی‌پی" ، رفتند و او دوران کودکي و روزهاي مدرسه را در اين شهر کوچک که در داستانهاي خود، آن را "جفرسن" ناميده، گذراند.
ويليام، به دلیل وزن کم و قد کوتاه در ارتش ایالات متحده پذیرفته نشد، ولی به عنوان دانشجوی دانشگاه افسری در یگان پرواز سلطنتی در "تورنتوی" کانادا نام نویسی کرد و در دوم دسامبر سال ۱۹۱۸ به عنوان افتخاری ستوان دومی نایل شد.
وارد شدن ويليام فالکنر به ارتش، شايد کشش و تعبيري بود که او ازشخصيت ايده‌آل پدر بزرگ خود داشت. وي پس از جنگ، به دانشگاه "می‌سی‌سی‌پی" رفت و در كنار درس، به طور نيمه وقت براي گذران زندگي در کتاب فروشي و نشريه‌ي "نيواورلئان" سرگرم کار شد. سرانجام، ويليام در سال ۱۹۲۴، دانشگاه را رها كرد.
وي در سال ۱۹۲۵ همراه با دوستش با یک کشتی باربری به ایتالیا رفت و از آنجا پای پیاده رهسپار آلمان و فرانسه شد.
 او چندين بار در پي روياهايش دست از ادامه تحصيل کشيد و با اندک اندوخته اي که داشت راهي سفر اروپا و آسيا شد. در اين رفت و برگشت ها با پيشه‌هاي گوناگوني مانند نقاشي ساختمان، توزيع نامه در دانشگاه و غيره زندگي مي‌گذراند و گهگاهي مقالات [ =نوشتارها ] و سروده‌هايي نيز مي نوشت.
او مخالف سرسخت برده‌داري بود و از آنها که هنوز از سياهان به عنوان برده بهره‌كشي مي‌كردند، بسيار خشمگين بود و از سياهاني که هنوز تن به برده شدن مي دادند، سخت آزرده دل بود. اين گونه تفکر و آزادمنشي و مخالفت با هرگونه تبعيض در بيشتر داستانهاي او قابل لمس است.
فالكنر در "اورلئان" با نويسندگاني آشنا شد که در آينده، نقش مهمي در زندگي او داشتند. يکي از نويسندگان، بانويي به نام "اندرسون" بود که فالکنر، پس از آشنايي با اين بانوي نويسنده، نخستين رمان خود به نام "مزد سرباز" را منتشر کرد.
فالکنر، انديشه‌ي ازدواج با خانم "اندرسون" را درسر مي پروراند، ولي "اندرسون" با وکيلي که از نظر مالي و مقام موقعيتي به مراتب برتر از فالکنر بود، ازدواج کرد. اين رويداد، تأثير ژرفي بر روحيه‌ي حساس و شاعرانه‌ي فالکنر گذاشت.
سرگذشت پربار فالکنر مانند رمانها و سروده‌هايش، سرشار از زير و بم ها و کش و قوس هاي زندگي است.
فالکنر، همچون "دوس پاسوس" و "همينگوي"، نخستين کتاب خود را در سال 1926 با نوشتن داستان جنگي "مزد سرباز" که قهرمان آن، سربازي است که زخمي و بدبين و ناخشنود به ميهن برمي گردد و در پيرامون خود جز خودپرستي نمي‌بيند، آغاز کرد. او داستان "خشم و هياهو" را در سال 1929 نوشت که سرگذشت اندوه‌ برانگيز خانواده‌اي را بيان مي‌كند. اين کتاب، نام فالکنر را بلندآوازه ساخت.
وي در سال ۱۹۳۳، مقدمه‌ای بر كتاب "خشم و هیاهو" افزود و در نخستین عبارت این مقدمه، نوشت :
"این کتاب را نوشتم و یاد گرفتم که چگونه کتاب بخوانم."
ويليام، در ژوئن ۱۹۲۹ با "استل اولدم" ازدواج کرد، سفرهایی به "هالیوود" و "نیویورک" داشت و در این بين، چندین فیلمنامه و نمایشنامه نوشت.
داستان ديگر اين نويسنده با نام "سارتوري" نيز در 1929 منتشر شد. در اين داستان، موضوعي مورد بحث قرار گرفته است که در آينده، مبناي انديشه و نوشته‌هاي اين نويسنده شد و آن، ترسيم جنوب آمريکا يعني قسمت "مي‌سي سي‌پي" و جنگهاي جدايي است. نويسنده بر اين باور است كه بر اثر اين جنگها، نسل مردان شريف كهن، دگرگون شده و دسيسه کاران و اشخاص فريبكار و نادرست، به روي کار مي آيند.
داستان "معبد" را فالکنر در سال 1931 منتشر کرد که از خشن ترين و زننده ترين داستانهاي وي به شمار مي‌رود. اين کتاب خوانندگان زيادي داشته و "آندره مالرو" نويسنده‌ي نام‌آور فرانسه، مقدمه‌اي بر برگردان فرانسه‌ي آن، نوشته و " ژان پل سارتر" نيز مقاله‌هايي درباره‌ي آن نگاشته است.
داستان "پشه ها" در سال 1927 و کتاب "اين اعداد سيزده" ، نوشته‌ي فالكنر، در سال 1931 به چاپ رسيد.
وي در سال 1933 گنجينه‌ي سروده‌هاي خود را با نام "شاخه هاي سبز" منتشر کرد و در سال 1935 کتاب "برج" را به چاپ رساند. در سال 1939 کتاب "نخل هاي جنگلي" وي با پيشباز همگان روبرو شد. کتابهاي "هملت" در 1940 و "مزاحم دربار" در 1948، نام وي را در رديف نويسندگان بزرگ هم دوره‌ي او در آمريکا قرار داد. فالکنر در سال  1951، "گنجينه‌ي داستانهاي کوتاه"، در 1953 داستان "گل سفيد" و در 1954 داستان "يک افسانه" را به نگارش درآورد و درسال 1955، "جنگل هاي بزرگ" و "عمو ويلي" را منتشر کرد.
"ويليام فالکنر" در سال 1943، جايزه‌ي ادبي نوبل را دريافت كرد و در سال 1954 جايزه‌ي "پوليتزر "را از آن خود نمود.
سرانجام، او در ششم ژوئيه‌ي 1962و در سن 65 سالگي، سه هفته پس از آنکه از اسب افتاد، بر اثر سکته قلبی در "آکسفورد" در ايالت "مي‌سي سي‌پي" درگذشت.
ویلیام فالکنر یکی از بزرگترین و پر آوازه‌ترین نویسندگانی است که امریکا به خود دیده است. نویسنده ای که با قلم بی‌نظیر خود، همواره حماسه‌ي انسانهای عادي، ولی شگفت انگیز امریکا را بيان می کند.
او همزمان از حماسه‌ي "هومر"، شیوایی "تولستوی" و قدرت "هوگو" برخوردار است و با حماسه‌ای چون "خشم و هیاهو" - که اگر هر کس آن را می‌نوشت و دیگر هیچ نمی‌‌نوشت، بی‌گمان یک نویسنده‌ي برتر بود- آثار بسیاری به همان زيبايي پدید آورده است.
 
 
كتابهاي ويليام فالكنر بر اين پايه‌اند :
 
- مواجب بخور و نمیر (۱۹۲۶)
- پشه‌ها (۱۹۲۷)
- سارتوریس (۱۹۲۹)
- خشم و هیاهو (۱۹۲۹)
- گوربه‌گور (۱۹۳۰)
- حریم (۱۹۳۱)
- روشنایی ماه اوت (۱۹۳۲)
- دو دکل (۱۹۳۵)
- ابشالوم، ابشالوم! (۱۹۳۶)
- شکست‌ناپذیر (۱۹۳۸)
- نخل‌های وحشی (۱۹۳۹)
- دهکده (۱۹۴۰)
- برخیز ای موسی (۱۹۴۲)
- مزاحم در خاک (۱۹۴۸)
- مرثیه برای راهب (۱۹۵۱)
- سرگذشت (۱۹۵۴)
- شهر (۱۹۵۷)
- آباداني (۱۹۵۷)
- چپاولگران (۱۹۶۲)
 
كتابهاي برگردان شده به زبان فارسی
- گوربه‌گور، برگردان نجف دریابندری، نشر چشمه؛
- ابشالوم، ابشالوم!. برگردان صالح حسینی، انتشارات نیلوفر؛
- برخیز ای موسی، برگردان صالح حسینی، انتشارات نیلوفر؛
- حریم، برگردان فرهاد غبرایی، انتشارات نیلوفر؛
- خشم و هیاهو، برگردان صالح حسینی، انتشارات نیلوفر؛
- داستانهای یوکناپاتافا، برگردان عبدالله توکل و رضا سیدحسینی، انتشارات نیلوفر؛
- یک گل سرخ برای امیلی، برگردان نجف دریابندری، انتشارات نیلوفر؛
- نخل‌های وحشی، برگردان تورج یاراحمدی، انتشارات نیلوفر؛
- تسخیر ناپذیر، برگردان پرویز داریوش، انتشارات امیرکبیر.



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه ويليام فالكنر , ,
تاریخ : شنبه 8 فروردين 1392
بازدید : 1230
نویسنده : شیخ پاسکال

در اوایل قرن شانزدهم میلادی در دهکده ای نزدیک شهر «استرتفورد» در ایالت واریک انگلستان، زارعی به نام ریچارد شکسپیر زندگی می کرد. یکی از پسران او «جان» در حدود سال 1551 در شهر استرتفورد به شغل پوست فروشی مشغول شد و «ماری آردن» دختر یک کشاورز ثروتمند را به همسری برگزید. ماری در 26 آوریل 1564 پسری به دنیا آورد و نامش را «ویلیام» گذاشت. این کودک به تدریج پسری فعال ، شوخ و شیطان شد ، به مدرسه رفت و زبان لاتین و یونانی را فرا گرفت. ولی به علت کسادی شغل پدرش ناچار شد برای امرار معاش، مدرسه را ترک کند و شغلی برای خود برگزیند. برخی می گویند كه او ابتدا شاگرد يك قصاب شد و چون از دوران نوجوانی دلبستگی شديدي به ادبیات داشت، در موقع کشتن گوساله خطابه می سرود و شعر می گفت.
در سال 1582 موقعی که هجده ساله بود، دلباخته دختری بیست و پنج ساله به نام «آن هثوی» از دهکده مجاور شد و با یکدیگر عروسی کردند و به زودی صاحب سه فرزند شدند. از آن زمان، زندگی پر حادثه شکسپیر آغاز شد و به قدری تحت تأثیر هنرپیشگان و هنر نمایی آنان قرار گرفت که تنها به لندن رفت تا موفقیت بیشتری کسب کند و بعداً بتواند زندگی مرفه تری برای خانواده خود فراهم نماید.
پس از ورود به لندن، به سراغ تماشاخانه های مختلف رفت و در آنجا به حفاظت از اسبهای مشتریان مشغول شد، ولی کم کم به درون تماشاخانه راه یافت و به تصحیح نمایشنامه های ناتمام پرداخت و کمی بعد روی صحنه تئاتر آمد و به ایفاي نقش پرداخت. بعداً وظایف دیگر پشت صحنه را به عهده گرفت. این تجارب گرانبها برای او بسیار مورد استفاده واقع شد و چنان با مهارت کارهایش را پیگیری کرد که حسادت هم قطاران را برانگیخت.
در آن دوره هنرپیشگی و نمایشنامه نویسی حرفه ای محترم و محبوب تلقی نمی شد و طبقه متوسط که تحت تأثیر تلقینات مذهبی قرار داشتند ، آن را مخالف شئون خویش می دانستند. تنها طبقه اعیان و طبقات فقیر بودند که به نمایش و تماشاخانه علاقه نشان می دادند. در آن زمان بود که شکسپیر قطعات منظومی سرود که باعث شهرت او شد و در سال 1594 دو نمایش کمدی در حضور ملکه الیزابت اول در قصر گوینویچ بازی کرد و در 1597 اولین کمدی خود را به نام «تقلای بی فایده عشق» در حضور ملکه نمایش داد و از آن به بعد، نمایشنامه های او مرتباً تحت حمایت ملکه به صحنه تئاتر می آمد.
الیزابت در سال 1603 زندگی را بدرود گفت، ولی تغییر خاندان سلطنتی باعث تغییر رویه ای نسبت به شکسپیر نشد . جیمز اول به شکسپیر و بازیگرانش اجازه رسمی برای نمایش اعطا کرد . نمایشنامه های او در تماشاخانه «گلوب» که در ساحل جنوبی رود تیمز قرار داشت ، بازی می شد. بهترین نمایشنامه های شکسپیر درهمین تماشاخانه گلوب به اجرا درآمد. هرشب شمار زیادی از زنان و مردان آن روزگار به این تماشاخانه می آمدند تا شاهد اجرای آثار شکسپیر توسط گروه پر آوازه «لرد چیمبرلین» باشند. اهتزاز پرچمی بر بام این تماشاخانه نشان آن بود که تا لحظاتی دیگر اجرای نمایش آغاز خواهد شد . در تمام این سالها خود شکسپیر با تلاشی خستگی ناپذیر - چه در مقام نویسنده و چه به عنوان بازیگر- کار می کرد . این گروه، علاوه بر آثار شکسپیر، نمایشنامه هایی از سایر نویسندگان و از جمله آثار «کریستوفر مارلو» و نویسنده نو پای دیگر به نام «جن جانسن» را نیز به اجرا در می آورند ، اما آثار «ویلیام شکسپیر» بیشترین تعداد تماشاگران را به آن تماشاخانه می کشید.
شکسپیر بزودی موفقیت مادی و معنوی به دست آورد و سرانجام در مالکیت تماشاخانه سهیم شد. این تماشاخانه در سال 1613 در ضمن بازی نمایشنامه «هانری هشتم» سوخت و سال بعد، دوباره افتتاح شد ، که آن زمان دیگر شکسپیر حضور نداشت ، چون با ثروت سرشار خود به شهر خویش برگشته بود. شکسپیر در سال 1610 یعنی در 46 سالگی دست از کار کشید و به استرتفورد بازگشت، تا در آنجا از هیاهوی زندگی در شهر لندن دور باشد. چرا که حالا دیگر کم و بیش آنچه را که در همه آن سالها در جستجویش بود، به دست آورده بود. نمایشنامه هایی که در این دوره از زندگی اش نوشت، عبارتند از« زمستان» و «توفان» که اولین بار در سال 1611 به اجرا در آمدند.
در آوریل سال 1616 شکسپیر چشم از جهان بست و گنجینه بی نظیر ادبی خود را برای هموطنان خود و تمام مردم دنیا بجا گذاشت . آرمگاه او در کلیسای شهر استرتفورد قرار دارد و خانه مسکونی او با وضع اولیه خود همیشه زیارتگاه علاقمندان به ادبیات بوده و هر سال در آن شهر جشنی به یاد این مرد بزرگ برپا می گردد.

مجموعه آثار
با توجه به تعداد نمایشنامه هایی که هر ساله از شکسپیر به روي صحنه می رفت، می توان این طور نتیجه گرفت که او آنها را بسیار سریع می نوشته است. مثلا گفته شده او فقط دو هفته وقت صرف نوشتن نمایشنامه «زنان سر خوش وینزر» (که در سال 1601 اجرا شد) کرده است . شکسپیر بیشتر نمایشنامه هایش را در اتاق کوچکی در انتهای ساختمان تماشاخانه نوشته است. به احتمال زیاد، شکل فشرده ای از نمایشنامه را - از طرح داستان گرفته تا شخصیتها و سایر عناصر نمایشی- با شتاب به روی کاغذ می آورده... بعد آن را کمی می پرورانده و در پایان، زمانی که بازیگرها خود را با نقشهای نمایشی انطباق می دادند ، شکل نهایی آن را تنظیم می کرده است.
طرحهای شکسپیر اغلب چیز تازه ای نیستند. در حقیقت او این قصه را از خود خلق نمی کرده، بلکه آنها را از منابع مختلفی مثل تاریخ، افسانه های قدیمی و غیره بر می گرفته است. یکی از منابع آثار شکسپیر کتابی به نام «شرح وقایع انگلستان، اسکاتلند و ایرلند» اثر «هالینشد» بوده است. شکسپیر قصه های بسیاری از نمایشنامه هاي خود از جمله «هانری پنجم»، «ریچارد سوم» و «لیر شاه» را از همین کتاب گرفت.
 از دیگر آثاری که از نمایشنامه های شکسپیر به جا مانده است، می توان به : هملت، شب دوازدهم، اتللو، هانری چهارم، هانری پنجم، هانری ششم، تاجر ونیزی، ریچارد دوم، آنطور که تو بخواهی، رومئو و ژولیت، مکبث، توفان، تلاش بی ثمر عشق ... اشاره کرد.
نمایشنامه رومئو و ژولیت در پنج پرده و بیست و سه صحنه تنظیم شده و اگر نمایشنامه تیتوس اندرونیکوس را به حساب نیاوریم ؛ اولین نمایشنامه غم انگیز شکسپیر محسوب می شود. تاریخ قطعی تحریر آن معلوم نیست و بین سالهای 1591 و 1595 نوشته شده، ولی سبک تحریر و نوع مطالب و قراین دیگر نشان می دهد ، که قاعدتاً بایستی مربوط به سال 1595 باشد.
هملت بزرگ ترین نمایشنامه تمامی اعصار است. هملت بر تارک ادبیات نمایشی جهان خوش می درخشد و دارای نقاط اوج، جلوه ها و لحظات بسیار کمیک است. می توان بارها و بارها سطری از آن را خواند و هر بار به کشفی تازه نایل شد. می توان تا دنیا ، دنیاست آن را به روی صحنه آورد و باز به عمق اسرار آن نرسید. اين نمايشنامه، انسان را در خود گم می کند، گاه به بن بست می رسد، گاه لحظاتی سرشار از خوشی و لذت می آفریند و گاه انسان را به اعماق نومیدی می کشاند. بازی در این نقش، انسان را با تمام ذهن و روحش درگیر خود می کند و او را در خود فرو می برد.



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه ويليام شكسپير , ,
کانال ما با مطالب قشنگ برای شما https://telegram.me/haghighathayema

دانشمند مورد علاقه ی شما کیست؟؟؟

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دنیای زندگینامه و... و آدرس paskalov.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com